اوحدی مراغهای (غزلیات)/ترک من ترک من خستهدل زار گرفت
ظاهر
ترک من ترک من خستهدل زار گرفت | شد دگرگونه دگری یار گرفت | |||||
این که در کار بلای دل ما میکوشید | اثر قول حسودست که برکار گرفت | |||||
دل من آینهی صورت او بود و ز غم | آه میکردم و آن آینه زنگار گرفت | |||||
نه عجب خرقهی پرهیزم اگر پاره شود | بدرد دامن هر گل که درین خار گرفت | |||||
گر ز خاک در او میل سفر مینکنم | نبود بر من مسکین، که گرفتار گرفت | |||||
بوی این درد، که امسال به همسایه رسید | ز آتشی بود که در خرمن من پار گرفت | |||||
ای صبا، از چمن وصل نسیمی برسان | که ازین خانهی تنگم دل بیمار گرفت | |||||
با دل فارغ او زاری من سود نداشت | گر چه سوز سخنم در در و دیوار گرفت | |||||
اوحدی خوار گرفت از غم و من میگفتم: | خوار گردد که سخنهای چنین خوار گرفت |