اوحدی مراغهای (غزلیات)/به نام ایزد! چه رویست این؟ که حیرانند ازو حوران
ظاهر
به نام ایزد! چه رویست این؟ که حیرانند ازو حوران | چنین شیرین نباشد در سپاه خسرو توران | |||||
دلم نزدیک آن آمد که: از درد تو خون گردد | ولی پوشیده میدارم نشان دردش از دوران | |||||
بخندی چون مرا بینی که: خون میگریم از عشقت | ز مثل این خرابیها چه غم دارند معموران؟ | |||||
چو شاخ گل زر عنایی بهر دستی همی گردی | دریغ آمد مرا شمعی چنین در دست بینوران | |||||
تو چندین شکر از تنگ دهان خود فرو ریزی | ندانستی که: از گرمی بجوش آیند محروران؟ | |||||
طبیب خفتهی ما را همی باید خبر کردن | که: امشب ساعتی بر هم نیامد چشم رنجوران | |||||
ز نوش حقهی لعل تو چون شهدی طلب داردم | رقیبانت همی جوشند گرد من چو زنبوران | |||||
نظر بر منظر خوب تو تا کردم، دل خود را | تهی میدارم از سودای دلبندان و منظوران | |||||
مدار از اوحدی امید دینداری و مستوری | که عشقت پرده بر خواهد گرفت از کار مستوران |