اوحدی مراغهای (غزلیات)/بی تو دل من دمی قرار نگیرد
ظاهر
بی تو دل من دمی قرار نگیرد | پند نصیحت کنان به کار نگیرد | |||||
هر چه در امکان عقل بود بگفتیم | این دل شوریده اعتبار نگیرد | |||||
داد من امروز ده، که روز ضرورت | یار نباشد که دست یار نگیرد | |||||
صید توام، ترک من مگیر، که دیگر | صید چنین کس به روزگار نگیرد | |||||
روز نباشد که در فراق رخ تو | روی من از خون دل نگار نگیرد | |||||
بر سر من گر تو خاک راه ببیزی | از تو دلم ذرهای غبار نگیرد | |||||
هر چه بخواهی بکن، که بندهی منقاد | حکم خداوند خویش خوار نگیرد | |||||
رنج کش، ای اوحدی، که بیالمی کس | آرزوی خویش در کنار نگیرد | |||||
طالب وصلی، که بردبار نباشد | بوسه از آن لعل قند بار نگیرد |