اوحدی مراغهای (غزلیات)/هر نقش که پیش آید گویم: مگر او باشد
ظاهر
هر نقش که پیش آید گویم: مگر او باشد | چون او برود، گویم: آن دگر او باشد | |||||
بیاو نبود هرگز چیزی که شود زایل | زیرا نشود زایل آن چیز اگر او باشد | |||||
از خصم نمینالم وز تیغ نمیترسم | از تیغ کجا ترسد؟ آن کش سپر او باشد | |||||
روزی که به قتل من شمشیر کشد دشمن | بر هم نزنم دیده گر در نظر او باشد | |||||
گر راست رود سالک، در هر قدمی او را | هر چیز که پیش آید زان پیشتر او باشد | |||||
جز صدق مبر با خود در راه، که تا منزل | هم بدرقه او گردد، هم راهبر او باشد | |||||
روزی که تو برگیری دست غلط از دیده | این جمله که میبینی خود سر بسر او باشد | |||||
زو گر خبری خواهی، با راهروی بنشین | تا چون خبرت گوید، عین خبر او باشد | |||||
چون اوحدی ار خواهی کردن سفر علوی | آنجا نرسی، الا کت بال و پر او باشد |