اوحدی مراغهای (غزلیات)/خیز، که در میرسد موکب سلطان گل
ظاهر
خیز، که در میرسد موکب سلطان گل | چارهی بزمی بساز، تا بنهی خوان گل | |||||
گل دو سه روزی مقام بیش نگیرد به باغ | این دو سه روزی که هست جان تو و جان گل | |||||
طفل ریاحین مکید شیر ز پستان ابر | بلبل شوریده دل شد به شبستان گل | |||||
زود ببینی چو من فاخته را در چمن | ساخته آوازها بر لب خندان گل | |||||
در بن بیدار فگند مسند جمشید می | بر سر باد آورند تخت سلیمان گل | |||||
ساغر و پیمانهای چند پر از می بیار | زود، که ما دادهایم دست به پیمان گل | |||||
خار چمن را بگو: کز سر شاخ درخت | تیغ میفگن، که شد قلعه به فرمان گل | |||||
غنچه گریبان خود تا بن دندان درید | نالهی بلبل مگر نیست به دندان گل؟ | |||||
دست صبا غنچه را بار دهد بر شجر | تا بنماید به خلق قصهی پنهان گل | |||||
از سخن اوحدی پرورقی زن، که آن | هر ورقی آیتیست آمده در شان گل |