اوحدی مراغهای (غزلیات)/پرده بر انداخت ز رخ یار نهان گشتهی ما
ظاهر
پرده بر انداخت ز رخ یار نهان گشتهی ما | نوبت اقبال برد بخت جوان گشتهی ما | |||||
تن همه جان گشت چو او باز به دل کرد نظر | باخته شد در نظری آن تن جان گشتهی ما | |||||
گرچه گران بار شدیم از غم آن ماه ولی | هم سبک انداخته شد بار گران گشتهی ما | |||||
دیدهی گریان به دلم فاش همی گفت خود این: | کاتش غم زود کشد اشک روان گشتهی ما | |||||
پیر خرد گرد جهان گشت بسی در طلبش | هم به کف آورد غرض پیر جهان گشتهی ما | |||||
نفس بفرمود بسی، من ننشستم نفسی | تا همگی سود نشد سود زیان گشتهی ما | |||||
ضامن ما در غم او اوحدی شیفته بود | این نفس از غم برهد مرد ضمان گشتهی ما |