اوحدی مراغهای (غزلیات)/ز چشم خلق هوس میکند که گوشه گزینم
ظاهر
ز چشم خلق هوس میکند که گوشه گزینم | ولی تعلق خاطر نمیهلد که نشینم | |||||
سوار گشتم و گفتم: ز دست او ببرم جان | کمند عشق بیفگند و درکشید ز زینم | |||||
گناه من همه در دوستی همین که: بر آتش | گرم چو عود بسوزد، گناه دوست نبینم | |||||
ز من حکایت مهر و حدیث عشق چه پرسی؟ | که رفت عمر درین محنت و هنوز برینم | |||||
کمین ز چشم کماندار او، رواست که سازد | مرا که نیست کمان چنان، چه مرد کمینم؟ | |||||
کدام خواب گرانت ربوده بود؟ نگارا | که هیچ گوش نکردی به نالههای حزینم | |||||
قدم به پرسش من، دیر شد، که رنجه نکردی | کنون که رنج بتر شد، بپرس بهتر ازینم | |||||
مرا به شربت و دارو نیاز و میل نباشد | دوای درد من این مایه بس که: درد تو چینم | |||||
به بوستان مبر، ای اوحدی، مرا ز بر او | که با شمایل او فارغ از بهشت برینم |