اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/عمریست تا ز دست غمت جامه می‌درم

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(عمریست تا ز دست غمت جامه می‌درم)
  عمریست تا ز دست غمت جامه می‌درم دستم بگیر، تا مگر از عمر برخورم  
  یادم نمی‌کنی تو به عمر و نمی‌رود یاد تو از خیال و خیال تو از سرم  
  رفت از فراق روی تو عمرم به سر، ولی پایم نمی‌رود که ز پیش تو بگذرم  
  می‌بایدم خزینه‌ی قارون و عمر نوح تا دولت وصال تو گردد میسرم  
  چون عمر گل دو هفته وفای تو بیش نیست ای گل، تو این دو هفته مبر سایه از سرم  
  عمر عزیز و جان گرامی تویی مرا ای عمر و جان، تو دور چرا باشی از برم؟  
  گیتی بسان عمر مرا گو: فرو نورد گر در بسیط خاک بغیر تو بنگرم  
  عمری دگر بباید و شلتاق عالمی تا گنج غارتی چو تو باز آید از درم  
  شیرین‌تری ز عمر و من اندر فراق تو فرهادوار محنت و تلخی همی برم  
  ای عمر عاریت، مکن از پیش من کنار تا در کنار خویش چو جانت بپرورم  
  گر اوحدی به سیم سخن عمر می‌خرد من عمر می‌فروشم و وصل تو می‌خرم