اوحدی مراغهای (غزلیات)/گر مرغ این هوایی، بال و پرت بسوزم
ظاهر
گر مرغ این هوایی، بال و پرت بسوزم | ور حال دل نمایی، دل در برت بسوزم | |||||
من شمع گشتم و تو پروانه، تا به زاری | در پای من بمیری، من در برت بسوزم | |||||
چون ز آتشت بسوزم دیگر بشارت آرم | تا بنگرم که هستی، زان بهترت بسوزم | |||||
خاکسترت کنم من روزی در آتش خود | وز دستم ار بنالی خاکسترت بسوزم | |||||
چون عودت ار بسازم، ایمن مشو، که من گر | در پردهات بسازم، در دیگرت بسوزم | |||||
تا غرق عشق گردی در بحر بینشانی | هم بادبان ببرم، هم لنگرت بسوزم | |||||
وقتی که نام خود را ممن کنی ز طاعت | ممن کنی، ولیکن چون کافرت بسوزم | |||||
زان رنگ و بوی چندین چون گل مخند، کین جا | گر زانکه عود خامی بر مجمرت بسوزم | |||||
گفتی: خلاص یابد، هر زر که خالص آید | من در خلاص غیرت سیم و زرت بسوزم | |||||
هان! تا چو اوحدی تو بر هر دری نگردی | ورنه چو خاک کوچه بر هر درت بسوزم |