پرش به محتوا

اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/چنین که بسته شدم باز من به زلف چو بندش

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(چنین که بسته شدم باز من به زلف چو بندش)
  چنین که بسته شدم باز من به زلف چو بندش خلاص من متصور کجا شود ز کمندش؟  
  به رنگ چهره‌ی او گر نگه کند گل سوری ز شرم سرخ برآید، ز خوی گلاب برندش  
  چه آب در دهن آید نبات را ز لب او؟ اگر به کام رسد ذوق آن لبان چو قندش  
  ز بهر چشم بدانش به نیک خواه بگویم که: بامداد بخوری بکن ز عود و سپندش  
  ستمگرا، دل هر کس که مبتلای تو گردد به عقل باز نیارد دگر نصیحت و پندش  
  فگنده‌ام دل خود را چو خاک بر سر راهت که بگذری و مشرف کنی به نعل سمندش  
  ز دور می‌نگر، ای اوحدی، که دیرتر افتد به دست کوته ماه میوه‌ی درخت بلندش