اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/از در ما چو در آمد، اثر ما بنماند

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(از در ما چو در آمد، اثر ما بنماند)
  از در ما چو در آمد، اثر ما بنماند این دل و دین و تن و جان و سر و پا بنماند  
  چشم آن فتنه‌ی پیدا به دلم پوشیده نظری کرد، که پوشیده و پیدا بنماند  
  سخن عشق، که عقلم به معما می‌خواند بر دلم کشف چنان شد که معما بنماند  
  حیلت ما همه حالت شد و حیلتها سوخت حالت ما همه معنی شد و اسما بنماند  
  تا دو می‌دید دلم در کف یغما بودم چون برستم ز دویی زحمت یغما بنماند  
  دل من دردی آن درد به دریا نوشید به طریقی که نم در همه دریا بنماند  
  ای تمنای دل من ز دو گیتی نظرت نظری کن، که دگر هیچ تمنا بنماند  
  گر چه از هر جهتم سری و سودایی بود جهت سر تو بگرفتم و سودا بنماند  
  دوش با درد تو گقتم که: محابا کن، گفت: اوحدی، تن به قضاده، که محابا بنماند