اوحدی مراغهای (غزلیات)/یک شبم دادی به عمری پیش خود بار، ای پسر
ظاهر
یک شبم دادی به عمری پیش خود بار، ای پسر | بعد از آن یادم نکردی، یاد میدار، ای پسر | |||||
نیک بد حالم ز دست هجر حال آشوب تو | لطف کن،ما را به حال خویش مگذار، ای پسر | |||||
کشتهی چشم توام، غافل مباش از حال من | گوشمالم بر مده، گوشی به من دار، ای پسر | |||||
نالهی من در غم هجر تو شد زیر، ای نگار | رحمتی کن، کز غم هجر توام زار، ای پسر | |||||
چون گل وصلی نخواهی هرگزم دادن به دست | خارم از پای دل حیران برون آر، ای پسر | |||||
گفتهای: در کار عشق من بباید باخت جان | خود ندارم در دو گیتی غیر ازین کار، ای پسر | |||||
گفتمش: بوسی بده، گفتا که: پر بشمار زر | زر ندارم، چون شمارم؟ بوسه بشمار، ای پسر | |||||
دیگران را چون به وصل خویشتن کردی عزیز | اوحدی را همچو خاک ره مکن خوار، ای پسر |