اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/نیک میخواهی که: از خود دورم اندازی دگر

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(نیک میخواهی که: از خود دورم اندازی دگر)
  نیک میخواهی که: از خود دورم اندازی دگر و آن دل سنگین ز مهر من بپردازی دگر  
  آتشی در من زدی از هجر و میگویی: مسوز با من مسکین سر گردان نمیسازی دگر  
  دل ز من بردی و گویی: با تو بازی میکنم راست میپرسی؟ به خون من همی بازی دگر  
  پرده‌ای انداختی بر روی و سیلی در گذار تا مرا در آتش اندوه نگذاری دگر  
  زان همی ترسم که: چون فارغ شوی از قتل من روی را رنگین کنی و زلف بترازی دگر  
  بسته‌ای بر دیگرانم باز و می‌دانم که چیست؟ ایمنم کردی که پنهان بر سرم تازی دگر  
  سختم از حضرت جدا کردی و از درگاه دور آه! اگر بر حال من چشمی بیندازی دگر  
  مفلس و بیمایه مگذارم چنین، گر هیچ وقت تازه خواهی کرد با من عهد انبازی دگر  
  اوحدی را خون همی ریزی، که دورش میکنی صوفی کافر نخواهی کشتن، ای غازی، دگر