اوحدی مراغهای (غزلیات)/نیست عیب ار دوست میدارم منش
ظاهر
نیست عیب ار دوست میدارم منش | با چنان رویی که دارد دشمنش؟ | |||||
دشمن از دستم گریبان گو: بدر | من نخواهم داشت دست از دامنش | |||||
از دری کندر شود ماهی چنین | مهر گو: هرگز متاب از روزنش | |||||
کس نمیخواهم که گردد گرد او | تا گذار باد بر پیراهنش | |||||
آه من گر خود بسوزد سنگ را | باد باشد با دل چون آهنش | |||||
عشق را با عقل اگر جمع آورند | سالها با هم نکوبد هاونش | |||||
آنکه جز گردنکشی با من نکرد | گر بمیرم خون من در گردنش | |||||
گر نسوزد بر منش دل عیب نیست | مردهی ما خود نیرزد شیونش | |||||
اوحدی، با یار گندم گون اگر | میل داری، خوشه چین از خرمنش |