اوحدی مراغهای (غزلیات)/گفتم: ز درد عشق تو گشتم چنین به حال
ظاهر
گفتم: ز درد عشق تو گشتم چنین به حال | گفتا: منم دوای تو از درد من منال | |||||
گفتم: شبم چو سال شد از بار هجر تو | گفتا: به وصل روز کنم این شب چو سال | |||||
گفتم که: با تو نیست مجال حکایتی | گفتا: چو من رضا دهم آسان شود مجال | |||||
گفتم: دلم به وصل تو تعجیل میکند | گفتا: ز من به صبر توان یافتن وصال | |||||
گفتم: به شام روی تو دیدن مبارکست | گفتا که: بامداد مبارک ترم به فال | |||||
گفتم که: هیچ گوش نکردی به قول من | گفتا که: هیچ کار نیاید ز قیل و قال | |||||
گفتم که: ابروی تو نشان میدهد بعید | گفتا: نشان عید بود دیدن هلال | |||||
گفتم: چه دامها که تو داری ز بهر من! | گفتا که: دام من نه که زلفست و دانه خال؟ | |||||
گفتم که: بوسهای دوسه بر من حلال کن | گفتا که: بیبها نتواند شدن حلال | |||||
گفتم: ز مویه شد تن مسکین من چو موی | گفتا: ز ناله نیز بخواهی شدن چو نال | |||||
گفتم که: پایمال فراق توام چرا؟ | گفتا: ازان سبب که نداری به دست مال | |||||
گفتم: ترا نیافت به شوخی کسی نظیر | گفتا: مرا ندید به خوبی کسی مثال | |||||
گفتم: سال من به جهان وصل روی تست | گفتا که: نیست ممکن ازین خوبتر سال | |||||
گفتم که: چاره نیست مرا در فراق تو | گفتا که: چارهی تو شکیبست و احتمال | |||||
گفتم: شبی خیال تو نزدیک من رسید؟ | گفت: اوحدی، به خواب توان دیدن این خیال |