اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلا،خوش کرده ای منزل به کوی وصل دلداران
ظاهر
دلا،خوش کرده ای منزل به کوی وصل دلداران | دگر با یادم آوردی قدیمی صحبت یاران | |||||
ز خاکت بوی عهد یار مییابد دماغ من | زهی!بوی وفاداری، زهی!خاک وفاداران | |||||
خوشا آن فرصت و آن عیش و آن ایام و آن دولت | که با مطلوب خود بودم علی رغم طلبگاران | |||||
بمان ،ای ساربان،ما را به درد خویش و خوش بگذر | که بار افتاده همراهی نداند با سبک باران | |||||
خود ، ای محملنشین، امشب ترا چون خواب میآید | که از دوش شتر بگذشت آب چشم بیداران | |||||
ز آه سرد و آب چشم خود دایم به فریادم | که اندر راه سودای تو این بادست و آن باران | |||||
نسیم صبح، اگر پیش طبیب من گذریابی | بگو: آخر گذاری کن، که بدحالند بیماران | |||||
اگر یاران مجلس را نصیحت سخت میآید | من از مستی نمیدانم، چه میگویند هشیاران؟ | |||||
چنان با آتش عشقت دلم آمیزشی دارد | که آتش در نیامیزد چنان با عود عطاران | |||||
حدیثم را، که میسود ز شیرینی دل مردم | بخوان، ای عاشق و درده صلای انگبین خواران | |||||
مجوی، ای اوحدی، بیغم وصال او، که پیش از ما | درین سودا به کوی او فرو رفتند بسیاران |