اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/من از آن که شوم کو نه ازان تو بود؟

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(من از آن که شوم کو نه ازان تو بود؟)
  من از آن که شوم کو نه ازان تو بود؟ یا چه گویم که نه در لوح و بیان تو بود؟  
  سخن لب، که تو داری، نتوانم گفتن ور بگویم سخنی هم ز زبان تو بود  
  هر زمانم به جهانی دگر اندازی، لیک نروم جز به جهانی که جهان تو بود  
  تن و دل گر به فدای تو کند چندان نیست خاصه آن کش دل و تن زنده به جان تو بود  
  نگذاری که ببوسد لبم آن پای و رکاب ای خوش آن بوسه که بر دست و عنان تو بود!  
  چون نشانی بنماند ز تن من بر خاک دل تنگم به همان مهر و نشان تو بود  
  جان خود را سپر تیر بلا خواهم ساخت اگر آن تیر، که آید ز کمان تو بود  
  چون بپوسد تن من گوش و روانی که مراست بر ورود خبر و حکم روان تو بود  
  هر چه آرند به بازار دو کون، از نیکی همه، چون نیک ببنینی، ز دکان تو بود  
  دیده در کل مکان گر چه ترا می‌بیند من نخواهم که بجز دیده مکان تو بود  
  می‌کنم ذکر تو پیوسته به قلب و به لسان خنک آن قلب که مذکور لسان تو بود  
  نیست غم سر دل اوحدی ار گردد فاش چو دلش حافظ اسرار نهان تو بود