اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا برگذشت پیشم باز آن پری خرامان
ظاهر
تا برگذشت پیشم باز آن پری خرامان | نقش مرا فرو شست از لوح نیک نامان | |||||
ای همرهان، به منزل گر بازگشت باشد | با قوم ما بگویید احوال دل به دامان | |||||
زین پیش جمع بودم و اکنون نمیگذارد | دستم به کار دانش، پایم بزیر دامان | |||||
خواری کند پیاپی و آنگاه بر چه دلها؟ | یاری کند دمادم و آنگاه با کدامان؟ | |||||
در آتشم بسوزد هر ساعتی ولیکن | بیحاصلست گفتن اسرار خود به خامان | |||||
ذوق تمام دارد گفتار من ولیکن | نیکو نمینشیند در طبع ناتمامان | |||||
روزی رقیب خود را گر بر گذر بینی | چندین لگد مزن، گو، در کار پست نامان | |||||
ای اوحدی، چه جویی از عشق نام نیکو؟ | کز عشق هیچ کس را کاری نشد به سامان | |||||
از جور او شکایت چندین مکن، که این جا | بسیار جور بینی از خواجه بر غلامان |