اوحدی مراغهای (غزلیات)/مطرب، چو بر سماع تو کردیم گوش را
ظاهر
مطرب، چو بر سماع تو کردیم گوش را | راهی بزن، که ره بزند عقل و هوش را | |||||
ابریشمی بساز و ازین حلقه پنبه کن | نقل حضور صوفی پشمینه پوش را | |||||
جامی بیار، ساقی، از آن بادهای خام | وز عکس او بسوز من نیم جوش را | |||||
بر لوح دل نقوش پریشان کشیدهایم | جامی بده، که محو کنیم این نقوش را | |||||
ما را به می بشوی، چنان کز صفای ما | غیرت بود مشایخ طاعت فروش را | |||||
بر ما ملامت دگران از کدورتست | صافی ملامتی نکند در نوش را | |||||
با مدعی بگوی که: ما را مگوی وعظ | کاگندهایم سمع نصیحت نیوش را | |||||
ای باد صبح، نیک خراشیده خاطریم | لطفی بکن، به دوست رسان این خروش را | |||||
گرمی کند به خلوت ما آن پری گذر | بگذار تا گذار نباشد سروش را | |||||
شد نوش ما چو زهر ز هجران او، ولی | زهر آن چنان خوریم به یادش که نوش را | |||||
ای اوحدی، بگوی سخن، تا بداندت | دشمن، که بیبصر نشناسد خموش را |