اوحدی مراغهای (غزلیات)/ای سنگدل، به حق وفا کز وفا مگرد
ظاهر
ای سنگدل، به حق وفا کز وفا مگرد | عهدی بکن به وصل و از آن عهد وا مگرد | |||||
ما برگزیدهایم ترا از جهان، تو نیز | پیوند ما گزین وز پیوند ما مگرد | |||||
در میغ خون دل شب هجر آشنای ما | میبین و با مخالف ما آشنا مگرد | |||||
ای آنکه یک دم از دل ما نیستی جدا | هر دم به شیوهای دگر از ما جدا مگرد | |||||
گفتی: برو، که مهرهی مهرت بریختم | خونم بریز و گرد چنین مهرها مگرد | |||||
دی دست در میان تو کردم، رخ تو گفت: | بالای ما بلاست، به گرد بلا مگرد | |||||
ما را غرض روا شدن از وصل روی تست | گو: کام اوحدی ز دو گیتی روا مگرد |