اوحدی مراغهای (غزلیات)/بر سر کویت ای پسر، پی سپرم، دریغ من!
ظاهر
بر سر کویت ای پسر، پی سپرم، دریغ من! | با غم رویت از جهان میگذرم، دریغ من! | |||||
با تو نشست دشمنم روی به روی و من چنین | دور نشسته در شما مینگرم، دریغ من! | |||||
برد گمان که به شود خسته دلم به وصل تو | دیدم و روز وصل خود زارترم، دریغ من! | |||||
از در خود برانیم هر دم و من به حکم تو | میروم و نمیروی از نظرم، دریغ من! | |||||
دل به تو شاد وآنگهی چشم تو در کمین جان | من ز فریب چشم تو بیخبرم، دریغ من! | |||||
تن به رخ تو زنده بود، از تو برید و مرده شد | بر تن مرده بیرخت مویه گرم، دریغ من! | |||||
لعل لب تو خون من خورده چنین و آنگهی | من ز درخت قامتت بر نخورم، دریغ من! | |||||
رفت برون بسان آب از ره دیده خون دل | آتش دل برون نرفت از جگرم، دریغ من! | |||||
از ستمت خلاص دل نیست، که هر کجا روم | هجر تو میرود روان بر اثرم،دریغ من! | |||||
چشم ترا چنانکه من دیدم و فتنهای او | گر ز تو جان برد کسی، من نبرم، دریغ من! | |||||
نیست دریغ کاوحدی برد خطر ز دست تو | من که ز دست خویشتن در خطرم، دریغ من! |