اوحدی مراغهای (غزلیات)/چون ز بغداد و لب دجله دلم یار کند
ظاهر
چون ز بغداد و لب دجله دلم یاد کند | دامنم را چو لب دجلهی بغداد کند | |||||
هیچ کس نیست که از یار سفر کردهی من | برساند خبری خیر و دلم شاد کند | |||||
هرگز از یاد من خسته فراموش نشد | آنکه هرگز نتواند که مرا یاد کند | |||||
هجر داغیست که گر بر جگر کوه نهند | سنگ بر سینه زنان آید و فریاد کند | |||||
خانهی عمر مرا عشق ز بنیاد بکند | عشق باشد که چنین کار به بنیاد کند | |||||
آنکه خون دل من ریخت ز بیداد و برفت | کاش باز آید و خون ریزد و بیداد کند | |||||
چه غم از شاه و چه اندیشه ز خسرو باشد؟ | گر به شیرین رسد آن ناله که فرهاد کند | |||||
باد بر گلبن این باغ گلی را نگذاشت | کز نسیمش دلم از بند غم آزاد کند | |||||
اوحدی چون که از آن خرمن گل دورافتاد | خرمن عمر، ضروریست، که بر باد کند |