اوحدی مراغهای (غزلیات)/میان ما و تو دوری به اختیار نبود
ظاهر
میان ما و تو دوری به اختیار نبود | مرا زمان فراق تو در شمار نبود | |||||
گذار بود مرا با تو هر دمی ز هوس | به منزلی، که هوا را در آن گذار نبود | |||||
حدیث گفتن و اندیشه از رقیبی نه | بهم رسیدن و تشویش انتظار نبود | |||||
به چند گونه مرا از تو بوسه بود و کنار | که هیچ گونه ترا از برم کنار نبود | |||||
کنون ز هجر به روزی فتادهام، که درو | گمان میبرم که خود آن روز و روزگار نبود | |||||
هزار یار فزون داشتم، که هیچ مدد | ز هیچ یار ندیدم، چو بخت یار نبود | |||||
نظر به کار دل او حدیث بود ولی | چه سود از آن؟ چو دل ساده مرد کار نبود |