اوحدی مراغهای (غزلیات)/بهار آمد و باغ پیرایه بست
ظاهر
بهار آمد و باغ پیرایه بست | چمن سبز پوشید و در گل نشست | |||||
ز سرما زمین داغ بر چهره داشت | چو سبزه برست از سیاهی برست | |||||
چو بلبل در آمد به دستان ز شوق | برآید گل اکنون به هفتاد دست | |||||
بر گل بنفشه ز بیم قفا | زبان در کشیدست و افتاده پست | |||||
به بزم چمن غنچه هشیار ماند | نه چون نرگس و لاله مخمور و مست | |||||
نسیم گل از شرم بوی سمن | سحر گه ز دیوار بستان بجست | |||||
درست گل سرخ اگر شد روان | دل لاله چندین نباید شکست | |||||
یکی پنجه بگشاد بر شاخ بید | که مرغش در آمد چو ماهی بشست | |||||
اگر خردهای از گل آمد پدید | به شکرانه در باخت برگی که هست | |||||
نهادیم سوسن صفت سر در آب | که بودیم چون لاله دردی پرست | |||||
کنون اوحدی گر بنالد رواست | که چون بلبلش دل به خاری بخست |