اوحدی مراغهای (غزلیات)/که میبرد خبر عاشقان شیفته حالش؟
ظاهر
که میبرد خبر عاشقان شیفته حالش؟ | ز سجده گاه عبادت به پیش صدر جلالش | |||||
هزار دیده بر آن چهره ناظرند ولیکن | نمیرسد نظر هیچکس به کنه کمالش | |||||
مرا دلیست به حال از فراق صورت آن بت | که هیچ چاره ندانم بجز نهفتن حالش | |||||
سیاه شد چو شب تیره روز روشن بختم | ز محنت شب هجران دیر باز چو سالش | |||||
چه جای وصل؟ که بر آسمان رسم ز تفاخر | گرم به خواب میسر شود حضور خیالش | |||||
هزار فال گرفتم من از صحیفهی ایام | چو نام دوست نیامد، نداشتیم به فالش | |||||
به یاد دوست قناعت کن، اوحدی، که دل تو | به روز وصل ندیدیم و نیست مرد وصالش |