اوحدی مراغهای (غزلیات)/پیشآر، ساقی، آن می چون زنگ را
ظاهر
پیشآر، ساقی، آن می چون زنگ را | تا ما براندازیم نام و ننگ را | |||||
امشب زرنگ می برافروز آتشی | تا رنگ پوش ما بسوزد رنگ را | |||||
بیروی او چون عود میسوزد تنم | مطرب، تو نیز آخر بساز آن چنگ را | |||||
با فقیه از عقل میگوید سخن | عقلی نبودست این فقیه دنگ را | |||||
بیاو نباشد دور اگر گریان شوم | دوری بگریاند کلوخ و سنگ را | |||||
ای همرهان، پیش دهان تنگ او | یاد آورید این عاشق دلتنگ را | |||||
وی ساربان، طاقت نداری پای ما | سرباز کش یک لحظه پیش آهنگ را | |||||
ناچار باشد هر فراقی را اثر | وانگه فراق یار شوخ شنگ را | |||||
ای آنکه کردی رخ به جنگ اوحدی | او صلح میجوید، رها کن جنگ را |