اوحدی مراغهای (غزلیات)/ای در غم عشقت مرا اندیشهی بهبود نه
ظاهر
ای در غم عشقت مرا اندیشهی بهبود نه | کردم زیان در عشق تو صد گنج و دیگر سود نه | |||||
گفتی: به دیر و زود من دلشاد گردانم ترا | در مهر کوش، ای با تو من در بند دیر و زود نه | |||||
از ما تو دل میخواستی، دل چیست؟ کندر عشق تو | جان میدهیم و همچنان از ما دلت خشنود نه | |||||
تا روی خویش از چشم من پوشیدهای، ای مهربان | از چشم من بیروی تو جز خون دل پالود؟ نه | |||||
از من ندیدی جز وفا، با من نکردی جز جفا | شرع این اجازت کرد؟ لا عقل این سخن فرمود؟ نه | |||||
از آتش سوزان دل دودم به سر بر میشود | ای ذوق حلوای لبت بیآتش و بیدود نه | |||||
تا لاف عشقت میزنند آشفته حالان جهان | چون اوحدی در عشق تو آشفته حالی بود؟ نه |