اوحدی مراغهای (غزلیات)/جرعه مده، که وقت شد اشتر من که عف کند
ظاهر
جرعه مده، که وقت شد اشتر من که عف کند | نقل منه، که او دگر کم سخن علف کند | |||||
اشتر من به ناخوشی سر ننهد گرش کشی | ای که مهار میکشی، عفو کنش چو عف کند | |||||
شور سرست و خیره سر، خار گرست و شیره خور | محو شوند شور و شر، آتش او چو تف کند | |||||
گر به گزش در افگنی، سنگ و گزت بهم زند | ور به رزش در آوری، غوره و رز تلف کند | |||||
کار دلم ز دست شد، میخور و میپرست شد | ناخردی که مست شد، کی خردش خلف کند؟ | |||||
بر شترست رخت من، ای دل نیک بخت من | ایست مکن، چو قافله روی در آنطرف کند | |||||
آن عربی سوار ما، گر طلبد شکار ما | تن بر تیر و شست او دیده و جان هدف کند | |||||
تا ز پی این پیادگان، باز جهند و مادگان | بانگ زن آن دلیل را، تا صفت نجف کند | |||||
آن صنم قریش کو؟ مایهی کام و عیش کو؟ | تا من خوف دیده را،دعوت « لاتخف» کند | |||||
بر عرفات حضرتش، من چو وقوف یافتم | کیست که در حضور من دعوی« من عرف» کند؟ | |||||
مطرب اوحدی، بخوان این غزل از زبان او | تا دل و جان خویش را بر سر نای و دف کند |