اوحدی مراغهای (غزلیات)/چون فتنه شدم بر رخت، ای حور بهشتی
ظاهر
چون فتنه شدم بر رخت، ای حور بهشتی | رفتی و مرا در غم خود زار بهشتی | |||||
با دست تو من پای فشارم به چه قوت؟ | با روی تو من صبر نمایم به چه پشتی؟ | |||||
بر خاک سر کوی تو یک روز بگریم | زان گونه که بیرون نتوان رفت به کشتی | |||||
دانم که: حسابی نبود روز قیامت | او را که بدین حال تو امروز بکشتی | |||||
پیش که توان برد خود این غصه؟ که پیشت | صد قصه نبشتم که جوابی ننبشتی | |||||
از خوی تو بس گل که به خونابه سرشتم | تا خود تو بدین خوی و نهاد از چه سرشتی؟ | |||||
در خاطر خود جز تو خیالی نگذارد | آنرا که تو یکروز به خاطر بگذشتی | |||||
ای دل، که همی جویی ازین دام رهایی | آن روز که گفتیم چرا باز نگشتی؟ | |||||
چون اوحدی از قامت او درد همی چین | کین میوهی آن شاخ بلندست که کشتی |