اوحدی مراغهای (غزلیات)/نقشی ز صورت خود هر جا پدید کردی
ظاهر
نقشی ز صورت خود هر جا پدید کردی | پس عشق دیدن آن در ما پدید کردی | |||||
تا هر کسی نداند سر پرستش تو | وامق بیافریدی، عذرا پدید کردی | |||||
خورشید را بدادی نوری ز طلعت خود | وز بهر خدمت او جوزا پدید کردی | |||||
تا قطره را نباشد از گم شدن هراسی | بر راه باز گشتن دریا پدید کردی | |||||
میخواستی که از ما بر ما بهانه گیری | ورنه چرا ز آدم حوا پدید کردی؟ | |||||
نوری که شمع گردون از عکس اوست روشن | در نقطهی دل ما چون ناپدید کردی | |||||
تا دولت وصالت بیوعدهای نباشد | امروز عاشقان را فردا پدید کردی | |||||
زان ساغر نهانی بر بادهای که دانی | چون گرم گشت منزل غوغا پدید کردی | |||||
از جستن نهانت چون اوحدی زبون شد | در عین بینشانی خود را پدید کردی |