اوحدی مراغهای (غزلیات)/باز به قول کیست این جور و ستم که میکنی؟
ظاهر
باز به قول کیست این جور و ستم که میکنی؟ | وین دل و دیدهی مرا پر تف و نم که میکنی؟ | |||||
رنج دل شعیف من گشت فزون ز عشق تو | چون نشود فزون؟ از آن پرسش کم که میکنی | |||||
حال دل شکسته را باز پدید میکند | بر رخ زعفران و شم رنگ به قم که میکنی | |||||
دوش به طنز گفتهای: شاد شو از وصال من | شاد کجا شویم؟ از آن چاره غم که میکنی | |||||
طرفه نباشد ار بتو شهر خراب میشود | زین همه قتل و غارت، ای طرفه صنم، که میکنی | |||||
مرهم ریش سینه و داروی درد میشود | خنجر «لا» که میزنی، ناز «نعم» که میکنی | |||||
روی تو گفت: کاوحدی حسن مرا غلام شد | چون نشوم غلام آن لطف و کرم که میکنی؟ |