اوحدی مراغهای (غزلیات)/آخر، ای ماه پری پیکر، که چون جانی مرا
ظاهر
| آخر، ای ماه پری پیکر، که چون جانی مرا | در فراق خویشتن چندین چه رنجانی مرا؟ | |||||
| همچو الحمدم فکندی در زبان خاص و عام | لیک خود روزی بحمدالله نمیخوانی مرا | |||||
| ای که در خوبی به مه مانی چه کم گردد زتو | گر بری نزدیک خود روزی به مهمانی مرا؟ | |||||
| دست خویش از بهر کشتن بر کسی دیگر منه | میکشم در پای خود چندان که بتوانی مرا | |||||
| با رقیبانت نکردم آنچه با من میکنند | این زمان سودی نمیدارد پشیمانی مرا | |||||
| زین جهان چیزی نخواهم خواستن جز وصل تو | گر فلک یک روز بنشاند به سلطانی مرا | |||||
| کس خریدارم نمیگردد، که دارم داغ تو | زان همی آیم برت، چندانکه میرانی مرا | |||||
| بر سر کوی تو دشواری کشیدم سالها | دور ازین در چون توان کردن به آسانی مرا؟ | |||||
| در درون پردهای با دشمنان من به کام | وز برون مشغول میداری به دربانی مرا | |||||
| گفتهای: در کار عشقم اوحدی دانا نبود | چون توانم گفت؟ نه آنم که میدانی مرا | |||||