اوحدی مراغهای (غزلیات)/چه سود خاطر ما را به جانبت نگرانی؟
ظاهر
چه سود خاطر ما را به جانبت نگرانی؟ | که ما ز عشق تو زار و تو عاشق دگرانی | |||||
نشستهام که بجویی مرا، خیال نگه کن | مگر به روز بیاییم و گرنه کی تو بخوانی؟ | |||||
ز دوری تو چنان گشتهام ضعیف و شکسته | که گر ز دور ببینی مرا، تو باز ندانی | |||||
تو آفتاب و من آن ذرهام ز پرتو مهرت | که از دریچه درآیم، گرم ز کوچه برانی | |||||
مرا به عشق تو دشمن چرا معاف ندارد؟ | گناه چیست کسی را؟ محبتست و جوانی | |||||
ز راه دور دویدم برت، ستیزه رها کن | غریبم آید از آن رخ، که بر غریب دوانی | |||||
اگر به کوی تو آییم ساعتی به تماشا | سبک مدو به شکایت، که میبرم گرانی | |||||
بدین صفت که من آویختم به چنبر زلفت | اگر دو هفته بمانم ز چنبرم نرهانی | |||||
چو بر سفینهی دلنقش صورت تو نبشتم | بسان صورت پاک تو پر شدم ز معانی | |||||
به پیش دوست دریغا! که قدر خاک ندارد | حدیث من، که چو آبی همی رود ز روانی | |||||
شکسته شد تنت، ای اوحدی، ز بار غم او | نگفتمت: ز پی او مرو،که زود بمانی؟ |