اوحدی مراغهای (غزلیات)/از ما به فتنه سرمکش، ای ناگزیر ما
ظاهر
از ما به فتنه سرمکش، ای ناگزیر ما | که آمیزشیست مهر ترا با ضمیر ما | |||||
ما قصهای که بود نمودیم و عرضه داشت | تا خود جواب آن چه رساند بشیر ما | |||||
نینی ، به پیک و نامه چه حاجت؟ که حال دل | دانم که نانوشته بخواند مشیر ما | |||||
ای باد صبحدم خبر ما بپرس نیک | کین نامها نه نیک نویسد دبیر ما | |||||
ای صوفی، ار تو منکر عشقی به زهد کوش | ما را ز عشق توبه نفرمود پیر ما | |||||
بس قرنها سپهر بگردد بدین روش | تا بر زمین عشق نیابد نظیر ما | |||||
پستان خود به مهر بیالود و دوستی | روز نخست دایه که میداد شیر ما | |||||
در آب و گل ز آدم خاکی نشان نبود | کغشته شد به آب محبت خمیر ما | |||||
دلبر ز آه و نالهی من هیچ غم نداشت | دانست کان شکار نیفتد به تیر ما | |||||
زان دل شکستهایم که بر دوست بستهایم | کز ما دل شکسته طلب کرد میر ما | |||||
سهلست دستگیری افتاد گان ولی | وقتی بود که دوست شود دستگیر ما | |||||
با خار ساختیم، که گل دیر بردمد | شاخ بلند دوست به دست قصیر ما | |||||
از جان برآمدست، نباشد شگفت اگر | در دل نشیند این سخن دلپذیر ما | |||||
ای اوحدی، اگر ید بیضا بر آوری | مشنو، کزان تنور برآید فطیر ما |