اوحدی مراغهای (غزلیات)/خاک آن بادیم کوبر آستانت بگذرد
ظاهر
خاک آن بادیم کوبر آستانت بگذرد | یا شبی بر چین زلف دلستانت بگذرد | |||||
بعد ازین چون گرم شد بازار خورشید رخت | مشتری مشنو که: از پیش دکانت بگذرد | |||||
ابروانی چون کمان داری و خلقی منتظر | تا کرا دوزی؟ به تیری کز کمانت بگذرد | |||||
نام من فرهاد کردند از پریشانی، ولی | در زمان شیرین شود گر بر زبانت بگذرد | |||||
پیش تیر غم نشان کردی دلم را وانگهی | من در آن تشویش کان تیر از نشانت بگذرد | |||||
در ضمیر نازک اندیشت ز باریکی سخن | پیکر مویی شود تا بر دهانت بگذرد | |||||
نیست در عشق اوحدی را جز به زاری دسترس | وین نه پیکانیست کز برگستوانت بگذرد |