اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/دوش چون چشم او کمان برداشت

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(دوش چون چشم او کمان برداشت)
  دوش چون چشم او کمان برداشت دلم از درد او فغان برداشت  
  حیرت او زبان من در بست غیرتش بندم از زبان برداشت  
  بنشینم به ذکر او تا صبح صبح چون ظلمت از جهان برداشت  
  مطرب آن نغمه‌ی سبک برزد ساقی آن ساغر گران برداشت  
  می و مطرب چو در میان آمد بت من پرده از میان برداشت  
  چون بدید این تن روان رفته بنشست و قلم روان برداشت  
  از تنم رسم آن کمر برزد وز دلم نسخه‌ی دهان برداشت  
  جان و جانان چو هر دو دوست شدند تن آشفته دل ز جان برداشت  
  بر گرفت از لبش به زور و بزر همه کامی که می‌توان برداشت  
  اوحدی را چو زور و زر کم بود دست زاری بر آسمان برداشت