اوحدی مراغهای (غزلیات)/باز شادروان گل بر روی خار انداختند
ظاهر
باز شادروان گل بر روی خار انداختند | زلف سنبل بر بنا گوش بهار انداختند | |||||
دختران گل به وقت صبحدم در پای سرو | از سر شادی طبقهای نثار انداختند | |||||
شاهدان سوسن از بهر تماشا در چمن | لاله را با سنبل اندر کارزار انداختند | |||||
بلبل شیرین سخن شکر فشانی پیشه کرد | تا بساط فستقی بر جویبار انداختند | |||||
گرم تازان صبا از گرد عنبر وقت صبح | موکب سلطان گل را در غبار انداختند | |||||
غنچگان را گر چه بر گل پرده پوشی عادتست | عاقبت هم بخیهای بر روی کار انداختند | |||||
به ز مستی در شکوفه است و گل اندر خفت و خیز | نرگس بیچاره را چون در خمار انداختند؟ | |||||
وقت صبح آهنگران باد ز آب پیچ پیچ | بیگنه زنجیر بر پای چنار انداختند | |||||
در دماغ بید گویی هم خلافی دیدهاند | کز میان بوستانش بر کنار انداختند | |||||
سبزهها را گرچه بر بالای گل دستی بود | هم ز گیسوها کمندش بر حصار انداختند | |||||
گر چمن را نیست در سر خاطر سوری دگر | از چه بر دست عروسانش نگار انداختند؟ | |||||
صبح دم بزم چمن گرمست، زیرا کندرو | نالهی موسیچه و قمری و سار انداختند | |||||
راویان نظم ز اشعار بدیع اوحدی | بار دیگر فتنهای در روزگار انداختند |