اوحدی مراغهای (غزلیات)/چو بر سفینهی دل نقش صورت تو نبشتم
ظاهر
چو بر سفینهی دل نقش صورت تو نبشتم | حکایت دگران سر به سر زیاد بهشتم | |||||
اگر چه نام مرا دور کردهای تو ز دفتر | به نام روی تو صد دفتر نیاز نبشتم | |||||
ز شاخ وصل تو دستم نداد میوهیشیرین | مگر که دانهی این میوه تلخ بود، که کشتم | |||||
اگر چه موی شکافی همی کنم ز معانی | به اعتماد تو یکسر پلاس بود،که رشتم | |||||
به خاک پای تو کز دامن تو دست ندارم | و گر ز قالب پوسیده کوزه سازی و خشتم | |||||
اگر تو روی نخواهی نمود روز قیامت | به دوزخم بر ازین ره، که من نه مرد بهشتم | |||||
سرشک دیده چنان ریخت اوحدی ز فراقت | کز آب دیدهی او خاک ره به خون بسرشتم |