اوحدی مراغهای (غزلیات)/مشتاق یارم و به در یار میروم
ظاهر
مشتاق یارم و به در یار میروم | دلدارم اوست، در پی دلدار میروم | |||||
تا بینم آفتاب رخ او ز روزنی | مانند سایه بر در و دیوار میروم | |||||
او در میان دایرهی خانه نقطهوار | من گرد خط کوچه چو پرگار میروم | |||||
صدبار چون خلیل مرا سوختند وباز | همچون کلیم در پی دیدار میروم | |||||
دوشم نشان دوست به بازار دادهاند | عیبم مکن که بر سر بازار میروم | |||||
با یادش ار برهنه به خارم برآورند | گویی که: بر حریر، نه بر خار میروم | |||||
با صوفیان صومعه احوال من بگوی | کز خانقاه بر در خمار میروم | |||||
از گردنم حمایل تسبیح برگشای | امشب که من به بستن زنار میروم | |||||
گویی: دلیل چیست که خود شربتی نساخت؟ | از پیش این طبیب، که بیمار میروم | |||||
بیچاره شد ز چارهی کار من اوحدی | زانش وداع کردم و ناچار میروم |