اوحدی مراغهای (غزلیات)/برون کردی مرا از دل چو دل با دیگری داری
ظاهر
برون کردی مرا از دل چو دل با دیگری داری | کجا یادآوری از من؟ که از من بهتری داری | |||||
چه محتاجی به آرایش؟ که پیش نقش روی تو | کس از حیرت نمیداند که بر تن زیوری داری | |||||
من مسکین سری دارم، فدای مهرتست، ار چه | تو صد چون من به هر جایی و هر جایی سری داری | |||||
نشاید پر نظر کردن به رویت، کان سعادت را | مبارک ناظری باید، که نیکو منظری داری | |||||
نثار تست سیم اشک من، لیکن کجا باشد؟ | بر توسیم را قدری، که خود سیمین بری داری | |||||
شکایت کردم از جور تو یاران را و گفتندم: | برو بارش به جان میکش، که نازک دلبری داری | |||||
چو فرهاد، اوحدی، دانم که روزی بر سر کویت | ببازد جان شیرین را، که شیرین شکری داری |