پرش به محتوا

اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/به نشاط باده چو صبح‌دم سوی بوستان گذری کنی

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(به نشاط باده چو صبح‌دم سوی بوستان گذری کنی)
  به نشاط باده چو صبح‌دم سوی بوستان گذری کنی بسر تو کین دل‌خسته را به نسیم خود خبری کنی  
  ز شمایل تو خجل شود رخ سرخ لاله سحرگهی که چو گل شکفته ز عکس می به چمن چمان گذری کنی  
  برود فروغ روی مه چو نگه کند به جبین تو بچکد عرق ز جبین گل چو به روی او نظری کنی  
  ز فراز قامت نازنین رخ نور گستر نازکت چو صنوبریست که بر سرش به مهندسی قمری کنی  
  خنک آنزمان که به شیوه با من دل شکسته ز چابکی سخن عتاب درافگنی و کرشمه با دگری کنی  
  دلم از غم تو کباب شد، جگرم بسوخت، چه دلبری که همیشه عربده با دلی و ستیزه با جگری کنی؟  
  صنما،ز دیده‌ی مرحمت به سرشک دیده‌ی من نگر گرت احتشام رها کند که نظر به سیم و زری کنی  
  به امید وصل تو زار شد دلم ارنه نیست ضرورتی که بهر زه عمر عزیز در سر کار عشوه گری کنی  
  همه روز روشن اوحدی شب تیره شد ز فراق تو تو به وصل خود چه شود اگر شب تیره را سحری کنی؟