اوحدی مراغهای (غزلیات)/حال دل پیش که گویم؟ که دل ریش ندارد
ظاهر
حال دل پیش که گویم؟ که دل ریش ندارد | کیست در عشق تو کو غصه ز من بیش ندارد | |||||
دوش گفتی که: فلان از سر تیغم نبرد جان | بزن و مرد مخوانش که سری پیش ندارد | |||||
سر درویش فدا شد به وفا در قدم تو | پادشهزادهی ما را سر درویش ندارد | |||||
قد او تیر بلا، غمزهی او ناوک فتنه | یارب، این ترک چه تیریست که در کیش ندارد؟ | |||||
واعظ شهر مرا گفت که: دل با سخنم ده | چون دهد دل بتو بیچاره؟ که باخویش ندارد | |||||
همچو نارم بکفید از غم سیب ز نخش دل | دل مخوانش تو، که او عقل به اندیش ندارد | |||||
اوحدی را چو تو باشی، چه غم از جور رقیبان؟ | زانکه از تیغ نترسیده غم از نیش ندارد |