اوحدی مراغهای (غزلیات)/منم غریب دیار تو، ای غریبنواز
ظاهر
منم غریب دیار تو، ای غریبنواز | دمی به حال غریب دیار خود پرداز | |||||
بهر کمند که خواهی بگیر و بازم بند | به شرط آنکه ز کارم نظر نگیری باز | |||||
گرم چو خاک زمین خوار میکنی سهلست | چو خاک میکن و بر خاک سایه میانداز | |||||
درون سینه دلم چون کبوتران بتپد | چه آتشست که در جان من نهادی باز؟ | |||||
هوای قد بلند تو میکند دل من | تو دست کوته من بین و آرزوی دراز! | |||||
بر آستین خیالت همی دهم بوسه | بر آستان وصالت مرا چو نیست جواز | |||||
هزار دیده به روی تو ناظرند و تو خود | نظر به روی کسی بر نمیکنی از ناز | |||||
اگر بسوزدت، ای دل، ز درد ناله مکن | دم از محبت او میزنی، بسوز و بساز | |||||
حدیث درد من، ای مدعی، نه امروزست | که اوحدی ز ازل بود رند و شاهد باز |