اوحدی مراغهای (غزلیات)/آنرا که چون تو لاله رخی در سرا بود
ظاهر
آنرا که چون تو لاله رخی در سرا بود | میلش به دیدن گل و سوسن چرا بود؟ | |||||
سرو و سمن به قد تو مانند و روی تو | گر سرو با کلاه و سمن در قبا بود | |||||
در پای خود کشی به ستم هر دمی مرا | بیچاره عاشقی که به دست شما بود | |||||
با این کمان و دست که ما راست، پیش تو | گر تیر بر نشانه زنیم از قضا بود | |||||
باری روا کن از دهن خویش کام من | زان پس گرم به جور بسوزی روا بود | |||||
یا زلف را مهل که کند قصد خون من | یا بوسهای بده که مرا خون بها بود | |||||
یک دم دلم ز درد تو خالی نمیشود | من دل ندیدهام که چنین مبتلا بود | |||||
گویی: به صبر چاره کن این روز عشق را | آخر به روز عشق صبوری کجا بود؟ | |||||
نام دوا مبر بر عاشق، که مرگ به | رنجور عشق را که نظر بر دوا بود | |||||
گفتی: شنیدهام سخن اوحدی، عجب! | کس چشم آن نداشت که گوشت به ما بود | |||||
گر زانکه خون من بخوری از تو طرفه نیست | کان کو غم شما خورد اینش سزا بود |