اوحدی مراغهای (غزلیات)/صبا، رمزی بگو از من به دلداری که خود داند
ظاهر
صبا، رمزی بگو از من به دلداری که خود داند | و گر گوید: کدامست این؟ بگو: یاری که خود داند | |||||
مگو: از فرقتت چونست شیدایی که خود بیند؟ | مگو: از حسرتت چون شد گرفتاری که خود داند | |||||
اگر چشمش ترا گوید: ز عشق کیست درد او؟ | بگو: رنجور بود از بهر بیماری که خود داند | |||||
حدیثی گر دراندازد که: بیمن چون همی سازد؟ | بگو: بیدوست چون سازد؟ طلبکاری که خود داند | |||||
ز رویش گر خطاب آید که: هستش میل من یا نه؟ | تو پیش زلف غمازش بگو :آری ،که خود داند | |||||
دهانش گر نهان گوید که:من با او چه کردم؟ گو | بزیر لب: بیازردیش یک باری که خود داند | |||||
و گر پرسد لبم: یاری چه بااو کرد؟ در گوشش | بگو: تقصیر کرد او نیز در کاری که خود داند | |||||
وگر گوید: جفا کارم، که من زو به بسی دارم | بگو: چون اوحدی داری وفاداری، که خود داند |