اوحدی مراغهای (غزلیات)/نیامد وقت آن کز من بخواهی عذرآزارت؟
ظاهر
نیامد وقت آن کز من بخواهی عذرآزارت؟ | دلم را شربتی سازی ز لعل چاشنی دارت؟ | |||||
دل از دستم برون بردی که با ما سر در آری تو | بما سر در نیاوردی و سرها رفت در کارت | |||||
گمان بردم که: میجوید دلت وصل مرا، لیکن | مرا کمتر بجویی تو، که میجویند بسیارت | |||||
هم امروز از جهان دیدن فرو بندم دو بینایی | اگر دانم که: فردا من نخواهم دید دیدارت | |||||
سرم را میکنی پر شور و بردل مینهی منت | دلم را میکشی در خون و برجان مینهم بارت | |||||
ز روی راستی با تو ندارد سرو مانندی | که: گر در بوستان آیی، بمیرد پیش رخسارت | |||||
گل وصلی به دستم چون نمیآید چه بودیار | کسی بودی که برکندی ز پای اوحدی خارت؟ |