اوحدی مراغهای (غزلیات)/به ترک وصل آن تنگ شکر کردن، توان؟ نتوان
ظاهر
به ترک وصل آن تنگ شکر کردن، توان؟ نتوان | چو او باشد بغیر از او نظر کردن، توان؟ نتوان | |||||
ز سودای کنار او حذر میکردم از اول | کنون چون در میان رفتم حذر کردن، توان؟ نتوان | |||||
سرم در دام و تن در قید و دل دربند مهر او | مسلمانان، درین حالت سفر کردن توان؟ نتوان | |||||
غریبی، مفلسی گر با کسی دلبستگی دارد | بدین تهمت ز شهر او را بدر کردن، توان؟نتوان | |||||
به جرم آنکه این دل میل خوبان میکند، وقتی | دل بیچاره را خون در جگر کردن، توان ؟ نتوان | |||||
ز قوس ابروان چشمش چو تیر از غمزه اندازد | بغیر از دیده تیرش را سپر کردن، توان؟ نتوان | |||||
به زاری پیکر عشق از رخ او نور میگیرد | چنان رخ را قیاسی با قمر کردن، توان؟ نتوان | |||||
مرا گوید: حدیث من مگو، دیگر چه میگویی؟ | حدیث پادشاهان را دگر کردن، توان؟ نتوان | |||||
ازان لب اوحدی گر بوسهای بستد شبی پنهان | چه گویی؟ عالمی را زان خبر کردن، توان؟ نتوان |