اوحدی مراغهای (غزلیات)/هیچ اربه صید دلها در زلف تابت افتد
ظاهر
هیچ اربه صید دلها در زلف تابت افتد | اول بکشتن من عزم شتابت افتد | |||||
بسیار وعده دادی ما را به روز وصلی | چون روز وصل باشد، ترسم که خوابت افتد | |||||
چشمت خطا بسی کرد، ای ماهرخ چه باشد؟ | گر بعد ازین خطاها رای صوابت افتد | |||||
یک ذره گر دل تو میلی بما نماید | از ذرهای چه نقصان در آفتاب افتد؟ | |||||
در خواب اگر ببینی، ای مدعی، شب ما | زود آن قصب که داری بر ماهتابت افتد | |||||
بس خون فرو چکانی از دیده در غم او | مانند این نمکها گر در کبابت افتد | |||||
ای دل، مکن تو زان لب دیگر سال بوسه | زیرا که آن نیرزی کو در جوابت افتد | |||||
جانا، مگر نبیند فردا عذاب دوزخ | دل خستهای که امروز اندر عذابت افتد | |||||
من قدر سگ ندارم، پیش تو، خرم آن کس | کوهم نشینت آید، یا هم شرابت افتد | |||||
بار اوفتادگان را در سرزنش نگیری | ناگاه اگر ز عشقی خر در خلابت افتد | |||||
گر اوحدی ازین پس بر خاک آستانت | زین گونه اشک ریزد، کشتی در آبت افتد |