اوحدی مراغهای (غزلیات)/کار ما امروز زان رخ با نواست
ظاهر
کار ما امروز زان رخ با نواست | شکر ایزد کان مخالف گشت راست | |||||
گر چه یک چند از وفاداری بجست | هم چنان وقت وفا داری بجاست | |||||
عارض او در خم زلف چو مار | آرزویی در دهان اژدهاست | |||||
عیب نتوان کرد اگر روزی دو، دوست | روی میپیچد، که دشمن در قفاست | |||||
نام او بیگانه قاصد کردهام | ورنه میدانم که با جان آشناست | |||||
یک دم از دستش نمیدانیم داد | گر چه دستش دایم اندر خون ماست | |||||
آنکه او را دور کرد از من چه کرد؟ | چون ز مهر او سر مویی نکاست | |||||
عشقبازی را خطا نتوان شمرد | عاشقان را کام دل جستن خطاست | |||||
رغبت بوس و تمنای کنار | شهرتست، این عشق ورزیدن جداست | |||||
اوحدی، گر کشته گردی در غمش | سهل باشد، چون غم او خون بهاست | |||||
عشق خوبان بیبلا هرگز که دید؟ | خوب نیز از حق خویش اندر بلاست |