اوحدی مراغهای (غزلیات)/بگشای ز رخ نقاب دیدار
ظاهر
بگشای ز رخ نقاب دیدار | تا نگذرد از درت خریدار | |||||
این پرده که بر درست بردر | وین سایه که بر سرست بردار | |||||
گفتی: بنشین که من بیایم | بنشینم و نیستی تو آن یار | |||||
کز یاری من نیایدت ننگ | وز صحبت من نباشدت عار | |||||
زین قاعده و خلاف بگذر | و آن داعیه در غلاف بگذار | |||||
تا کی باشیم پس بر در؟ | وز هجر تو کرده رخ به دیوار | |||||
هر کس به حساب تار و پودست | ما با سخن تو در شب تار | |||||
پنداشتمت که: مهربانی | و آن نیز خیال بود و پندار | |||||
سر در سر کار عشق کردیم | و اگه نشدی، زهی سر و کار؟ | |||||
هر لحظه مکن بکشتنم زور | هر روز مکن بهشتنم زار | |||||
یا آن دل برده باز پس ده | یا این تن مرده نیز بگذار | |||||
مپسند که از فراق رویت | فریاد برآرم اوحدیوار |